قانون زندگی قانون باورهاست

قانون  زندگی قانون باورهاست

 

امروزه باور خیلی از ما در جامعه این است که در بسیاری از موارد ، حتی جایی که حقمان پایمال می شود ساکت

بمانیم و هیچ حرفی نزنیم .

 

یک داستان :

 

تیر ماه سال ۹۷ ، عصر یک روز تابستانی از شهر بوشهر به سمت تهران با یک اتبوس پر از مسافر حرکت کردم .

 

همه چیز خوب پیش می رفت تا از شهر بیرون رفتیم و از پلیس راه بوشهر به بعد تا شهر قاعمیه  شیراز بیش از

بیست بار نگه داشت .

 

سکوت بسیار عجیبی در اتبوس حکم فرما شده بودهرکس به هدفی که در زندگی داشت فکر می کرد  .

 

مسافران از این کار راننده به شدت عصبانی شده بودند اماهیچ یک از مسافران در اتبوس حرفی نمی زد  ،

عجیب تر اینکه مسافران اعتراضی به این وضعیت نداشتند .

 

تردید داشتم که از راننده درخواست کنم به نگه داشتن مداوم اتبوس (که خارج از عرف بود ) پایان دهد ، چون

ممکن بود عده ای ازمسافران به من اعتراض کنند .

 

من خجولی نمی کنم و هرچه می گذشت لازم بود یک اقدامی کنم ، لذا به راننده گفتم این کار تو اشتباه است و

اگر بار دیگه بی دلیل نگه داری حتما به شرکت شما و پلیس راه تماس می گیرم .

 

باور راننده بر این بود که همه کاره اتبوس من هستم و به تو ربطی ندارد .

 

در شهر قاعمیه که به مدت ۲۲دقیقه نگه داشته بود مسافر برسد ، دل را به در یا زدم و از رانننده خواستم  فورا

حرکت کند .

 

راننده گفت: منتظر مسافرم و من بهش گفتم مسافر موظف هست سر وقت در محل حضور داشته باشد .

 

بالاخره با پلیس راه و شرکت همزمان تماس گرفتم و چند دقیقه بعد حرکت کرد و تا تهران نگه نداشت .

 

 یکی از مسافران نفس عمیقی کشید و گفت :«آخیش راحت شدیم !»مسافری از انتهای اتبوس با صدای بلند گفت

:«خدا پدرت را بیامرزد.» چند نفر هم با لبخند حرف هایش را تایید می کردند .

 

از داستان واقعی فوق دو برداشت می کنیم اولی اینکه مردم خجولی می کنند و چیزی که حق مسلمشان هست را

نادیده می گیرند ،ددومی نیز بخاطر این هست که شهامت ندارند که نه بگویند وحل تعارض را آموزش ندیده اند. .

 

افراد زیادی را می بینم جرات کاری و یا حوصله کاررا ندارند و سعی می کنند متفاوت از دیگران عمل نکنند و

مثل مردم عادی فکر و زندگی کنند و همیشه برای مسافرت ساده نیز یک وام در یافت کنند .

 

در مسیر پر پیچ و خم زندگی تدریجا به معایب و اشکالات محیط و اطرافمان عادت کرده ایم .

 

بیماری روزمرگی بسیار خطرناک است چرا که علاوه براین که  عمر ما را تلف می کند ، لذت زندگی شادتر و

مفیدتر را از یادمان می برد .

 

همه ما این روزها انتظار آخر برج هستیم که یک پولی بیاد و مشکلاتمان را کمتر کنیم فارغ از اینکه این  ثانیه

ثانیه هایی که می گذرد گذرعمر باارزش ماست .

 

شب با انبوهی از افکار  اندیشه های منفی می خوابیم که صبح فردا به محل کار و یا تحصیل برویم .

 

در آنجاهم منتظریم که زودتر وقت بگذردو به خانه برگردیم .

 

بعد از رسیدن به خانه ، تا چشم به هم می زنیم ، شب شده و باید کارتکرارشونده هرروزمان را انجام دهیم  ، باید

بخوابیم چون صبح  فردا باید به محل کار و یا تحصیل برویم .

 

تکرار ، تکرار و تکرارباز آنجا منتظریم که زودتر وقت بگذرد و به خانه برگردیم و هیچ گونه هدفی نداریم .

 

ماهها و سالهای زیادی از عمرمان را به همین طریق گذراندیم یعنی رساندن روز به شب و شب به روز .

 

بنابراین تا کی می خواهیم ارزش این ثانیه های محدود عمرمان را بدانیم و از آن لذت و بهره ببریم ؟

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *